.

‎ هر بار که می بینمش قلبم تیر میکشه.انگار لای منگنه دارم پرس میشم .نمیدونم دردمو به کی بگم که قضاوتم نکنه چون الان من زن شوهردارم.کشش عاطفی به سمتش ندارم ، میدونم دروغگوئه ، ذهنش بسته س  و آینده معمولی داره. سرکار باهم آشنا شدیم سر یه مریض من نمی تونستم بخیه بزنم و مریض بی قرار بود.اول درباره پیانو و دمنوش حرف زدیم بعدم یادم نمیاد چی... همیشه خندونه و هیچ وقت خسته نمیشه.خیلی از اوقات اتاق هفت بود ....ادامه مطلب

اینجا داخل اتاق سه نشستم و دوباره تلفنای استرس زا شبکاری شروع شده.میدونم شاید نوشتن این مطالب همسرمو اذیت کنه اما میدونم انقد دوست باشعوریه که فقط میخونه و قضاوت نمیکنه.پاس ریکواستم اومده و دولت کانادا با صدور ویزا موافقت کرده.این خبر رو مدلار آخرین چهارشنبه سال نودو پنج وقتی داشتم به سمت بیمارستان ....ادامه مطلب

مدلار یه مقاله جالب از کنپارس برام فرستاده که زندگی در تورنتو ، مونترال و ونکوور رو مقایسه کرده.وقتی خوندمش خیلی خوشم اومد چون در این یک سال و نیم مهاجرتم خیلی چیزا یاد گرفتم که یکیش همین مورد بوده. قبلا در مورد انتخاب محله نوشتم. امروز میخوام در مورد فاکتور مهم تری به نام انتخاب شهر بنویسم. هنوز وا ....ادامه مطلب

....

بگم از تولد که با فوت ناگهانی پدر یکی از دوستای خواهر مدلار دود شد رفت هوا.راستش از اینکه کسی قرار فیکس شده رو بهم بزنه خوشم نمیاد اما دلیلش معقول بود و منم قبول کردم.هیچی دیگه اینجوری شد که من یکی از روزا که برای گرفتن فاکتور حلقه نامزدیم رفته بودم کادوهاشو بهش دادم.مدلار پیشنهاد کرد براش سکه بخریم راستش اگه من بودم احتمالا گریه میکردم که طرف حتی به خودش زحمت نداده فکر کنه چی ممکنه منو خوشحال کنه و بره بخره ولی مدلار گفت خواهرش با این قضیه مشکلی نداره که واقعا هم همینطور بود.یه مداد نوکیه فیشر هم براش گرفتیم که روش اسمش رو حک کردند.این نوشتن اسم بیشتر ....ادامه مطلب